آرسامآرسام، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
 آرمیس آرمیس، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
زندگی من و عشقمزندگی من و عشقم، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

آرسام ماهم *** آرمیس نازم

ارسام در پارک محله

  اینجا برا مامانش ژست گرفته مثلا بهش گفتم که مامان رو نگاه کن اما ارسام...   ارسام با ماشینش مسیر خونه تا پارک رو رانندگی می کنه  اخه پارک به خونمون نزدیکه         ...
1 مرداد 1392

اخرین روز های سال 91

دو هفته مانده به سال 92 به روستای سویس خونه مادر جون رفتیم و من و ارسام یک هفته اونجا بودیم و حسابی تفریح کردیم این خونه مادر جون ارسام هست ارسام در طبیعت  جوجو ها در حال اب خوردن این هم تله کابین سویس برا رفتن به اون سمت رودخانه   ارسام با دیدن اب حتما باید سنگ پرتاب کنه این درخت لیمو با تولد ارسام کاشته شده و ارسام در حال باغبانی هست   ارسام می خواست ماهی بگیره اما...........   ...
7 ارديبهشت 1392

جشن دانش اموختگی

  جشن دانش اموختگی خاله النازت   این هم مامانی توی جشن دانش اموختگی مقطع کارشناسی هنگامی که ارسام 4 ماهه بود ارسام با حضور بازیگر سینما ...
16 فروردين 1392

هفده ماهگی

      کارهایی که در این ماه انجام می دادی :بعد از برگشت از قطر تو هر چی که دختر همسن الناز می دیدی براشون ذوق می کردی.با تلفن با بچه های هم سن خودت بازبون عجیب و غریب صحبت می کردی عاشق ادامس بودی یه با از توی کیفم بهت ادامس دادم بعد از اون همیشه کیفم رو می اوردی و می گفتی به به.این قدر ادامس رو قشنگ می جویدی که نگو .دوست داشتی که همش بریم پارک هرکی خداحافظی می کرد تو دنبالش گریه می کردی.عاشق کالسکه کوچکت بودی به جای این که خودت توش بشینی میخواستی که تو اونو برونی .عشقت توپ بود هر کسی که شوت می کرد می گفتی گل .اگه کسی هم می افتاد میگفتی گلللللللللللل.سر سره بازی رو دوست داشتی .صدای هواپیما که میشنیدی اشاره به ا...
23 دی 1391

ارسام با چند تا از کادو های تولدش

هدیه بابایی ارسام با کادو ی تولدش که مامانی براش خریده ارسام با کادوی خاله ندا و عمو بهنام  از کارهای بامزه در این ماه وقتی می خوای نقاشی بکشی اگر مداد رنگیت نوک نداشته باشه میگی مامان باطری نداره .اگر مداد رنگی سورمه ایت نوک نداشته باشه می گی ماشین مامانی بووه شده. هدیه خاله النازت برات یک جعبه ادامس خرسی بود که از همه ی کادو ها بیشتر لذتش رو بردی و یه جیغ بلند زدی ...
20 دی 1391

سفر به بوشهر

دراین ایام تعطیلات تصمیم گرفتیم که به بوشهر خونه ی عمه معصومه سفر کنیم .این ایام بارانی بود وکنار دریا خیلی لذت بخش بود اخه یک لحظه بارون شدید می بارید و همه رو فراری می داد و یک لحظه هم افتابی می شد و کنار دریا پر از مسافر می شد. ارسام خونه ی عمه با دختر عمه اش  محدثه بازی می کرد و وقتی ما اون رو محدثه صدا می کردیم ارسام فکر می کرد ما می گیم مدرسه و فورا می گفت school بیا .در کل هر چی که می دیدی اول فارسی شو می گفتی بعد انگلیسی  مثلا ماشین می دیدی میگفتی ماشین  car.درخت  tree.خورشید sun.اسمون sky .سیب apple.پرتقال orange.خلاصه زده بودی توی فاز انگلیسی.اخه چون ما فرصت نمی کردیم ازت بپرسیم خودت تمرین می کردی. ...
12 دی 1391