آرسامآرسام، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
 آرمیس آرمیس، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه سن داره
زندگی من و عشقمزندگی من و عشقم، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

آرسام ماهم *** آرمیس نازم

هفده ماهگی

      کارهایی که در این ماه انجام می دادی :بعد از برگشت از قطر تو هر چی که دختر همسن الناز می دیدی براشون ذوق می کردی.با تلفن با بچه های هم سن خودت بازبون عجیب و غریب صحبت می کردی عاشق ادامس بودی یه با از توی کیفم بهت ادامس دادم بعد از اون همیشه کیفم رو می اوردی و می گفتی به به.این قدر ادامس رو قشنگ می جویدی که نگو .دوست داشتی که همش بریم پارک هرکی خداحافظی می کرد تو دنبالش گریه می کردی.عاشق کالسکه کوچکت بودی به جای این که خودت توش بشینی میخواستی که تو اونو برونی .عشقت توپ بود هر کسی که شوت می کرد می گفتی گل .اگه کسی هم می افتاد میگفتی گلللللللللللل.سر سره بازی رو دوست داشتی .صدای هواپیما که میشنیدی اشاره به ا...
23 دی 1391

ارسام با چند تا از کادو های تولدش

هدیه بابایی ارسام با کادو ی تولدش که مامانی براش خریده ارسام با کادوی خاله ندا و عمو بهنام  از کارهای بامزه در این ماه وقتی می خوای نقاشی بکشی اگر مداد رنگیت نوک نداشته باشه میگی مامان باطری نداره .اگر مداد رنگی سورمه ایت نوک نداشته باشه می گی ماشین مامانی بووه شده. هدیه خاله النازت برات یک جعبه ادامس خرسی بود که از همه ی کادو ها بیشتر لذتش رو بردی و یه جیغ بلند زدی ...
20 دی 1391

سفر به بوشهر

دراین ایام تعطیلات تصمیم گرفتیم که به بوشهر خونه ی عمه معصومه سفر کنیم .این ایام بارانی بود وکنار دریا خیلی لذت بخش بود اخه یک لحظه بارون شدید می بارید و همه رو فراری می داد و یک لحظه هم افتابی می شد و کنار دریا پر از مسافر می شد. ارسام خونه ی عمه با دختر عمه اش  محدثه بازی می کرد و وقتی ما اون رو محدثه صدا می کردیم ارسام فکر می کرد ما می گیم مدرسه و فورا می گفت school بیا .در کل هر چی که می دیدی اول فارسی شو می گفتی بعد انگلیسی  مثلا ماشین می دیدی میگفتی ماشین  car.درخت  tree.خورشید sun.اسمون sky .سیب apple.پرتقال orange.خلاصه زده بودی توی فاز انگلیسی.اخه چون ما فرصت نمی کردیم ازت بپرسیم خودت تمرین می کردی. ...
12 دی 1391

در استانه ی تولد دو سالگیت

  خبر جدید چهارشنبه 22/9/91 به مناسبت تولد ارسام من و بابایی عکس جدید  ارسام رو با تبریک تولدش براش توی صفحه ی اول روزنامه ی خبر جنوب چاپ کردیم   حتما روزنامه فراموشتون نشه. یا با مراجعه به سایت روزنامه خبر جنوب قسمت ارشیو در تاریخ  ۹۱/۹/۲۲ عکس رو با کیفیت مشاهده نمایید ...
24 آذر 1391

نوزده ماهگی

کار هایی که در این ماه انجام می دادی: هر وقت که می خوای بشینی یا بلند شی می گی یا علی .هر وقت که من برات غذا میارم تا بخوری می گی :بشین. .هر چیزی که برای باباییته میاری و می گی باباییه مثل سوییچ ماشین  یا لباسشوو همین طور کفش.وسایل مامان رو هم می گی:مامانیه.صبح که بابا می خواد بره سر کار باید یواشکی بره و گر نه دنبالش گریه می کنی.بابا تا لباس می پوشه می گی بریم در در.صدای در پارکینگ که میادمی دویی در رو باز می کنی و به من اشاره می کنی که بابایی بابایی.خلاصه خیلی بابایی شدی. هر روز باید با بابا بری پارک من برات غذا و اب هم می ذارم تا توی پارک بخوری اخه توی خونه به زور می خوری .از یک تا ده به صورت دست پا شکس...
11 آذر 1391

شانزده ماهگی

  قد٨٤ س    وزن ١١ کیلو و ٢٠٠ گرم کارهایی که در این ماه انجام می دادی :این ماه همزمان شد با عید و چون ما قبل از به دنیا اومدن تو هر سال به کشور های مختلف می رفتیم اما با تولد تو و هزار ماشالله شیطنت هات دیگه نتونستیم اما خوشبختانه امسال خانواده ام قطر بودند و تصمیم گرفتیم به قطر بریم وما برای ارسام پاسپورت گرفتیم درست دو هفته مانده بود به مسافرتمون. من که تا حالا فکر نمی کردم ارسام چیزی رو پاره کنه پاسپورت ها رو روی میز گذاشته بودم و ارسام با خیال راحت سراغشون رفته بود و پاسپورت خودش رو صفحه ای که عکس داشت پاره کرده بود و پاسپورت های ما رو هم گرفته بود که پاره کنه که بابایی رسیده بود .م...
10 آذر 1391