آرسامآرسام، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
 آرمیس آرمیس، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره
زندگی من و عشقمزندگی من و عشقم، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آرسام ماهم *** آرمیس نازم

بیست و سه ماهگی

یه مدت سرم خیلی شلوغ بود و نتونستم برات بنویسم یکی این که عروسی خاله ندا بود و دیگه دانشگاه مامان .از چند روز قبل از عروسی به فکر بودم که تو رو برای روز عروسی پیش کی بذارم اخه همه گرفتار بودند خدارو شکر پسر عمه مامان نوید خونه مامان جون بود و من تو رو این چند روز به اون سپردم اون تو رو پارک می برد با تو بازی می کرد خلاصه خیلی زحمت کشید و اگه اون نبود خیلی برام سخت بودکه کارهام رو انجام بدم.روز عروسی من  به دایی ایمان گفتم وقتی خواستی بری ارایشگاه ارسام رو هم با خودت ببر تا بعد بیام و ببرمش اتلیه .خلاصه چون عروسی یک شنبه شب بود بابایی هم تا ساعت سه سر کار بود و وقتی که اونم اومد اتلیه پیشمون ساعت شش بود به هر زوری که بود ما کت و ...
25 آذر 1392

سفر به تهران

توی هتل هم از دست پارک رفتن ارسام رها نشدیم دربند     ارسام هرجا که می رفت از کامیونش جدا نشد که نشد حتی از بازرسی فرودگاه هم به همین شکل عبور کرد   تازه داشت از اینجا خوشم میومد امابه خاطر امتحان مامانم مجبور شدیم زودتر برگردیم  و نتونستیم جاهای دیدنی بیشتری بریم اخه نمی دونم این درس مامانم کی تموم می شه...............    ...
2 آذر 1392

ماجرای ارسام و لباس خاله الناز

یه روز که رفتم خرید یه لباس خوشکل دخترونه دیدم خیلی ازش خوشم اومد می دونستم که حالا هم دیگه تو فامیل عروسی نداریم ولی لباس رو برای  الناز خریدم وقتی اومدم خونه و ارسام لباس رو دیدلجبازی کردو اون رو برداشت و به الناز نداد من هم تصمیم گرفتم اون رو تنش کنم تا یه خورده اروم شه از خوش شانسی لباس سایز ارسام هم می شد ومامانی بدش نیومد که من رو مثل دخترا درست کنه و به پارک ببره و چند تا عکس مثل خانوم عروسا ازم بگیره فکر کنم اینجا تو دلش خیلی دوست داشته که من دختر می شدم اخه هر روز به یه بهانه منو شکل دخترا در می یاره ایشالله خدا یه ابجی کوچولو بهمون بده تا مامانم دست از سر من که مثلا به گفته خودش پهلوان شاهنامه هستم برداره ...
14 آبان 1392

ویلای ارسام

سلام بعد از یه مدت که درگیر امتحانات ترم بودم امروز یه فرصت خوب پیدا کردم که خاطرات  رو تازه کنم اخه دیشب که خونه مامان جون بودیم ارسام به اصرار پیش مامان جون و الناز موند .جدیدا خونه ی خودمون حوصلش سر می ره ولی اونجا رو خیلی دوست داره چون با بچه ها بازی می کنه و پارک میره . ارسام ماشالله دیگه بزرگ شده و  اعداد رو میشماره و 100 تا لغت انگلیسی بلده و از دو ماه پیش چندتایی شعر می خونه  در این مدت اتفاقات زیادی افتاد که همراه با عکس ها اونها رو می نویسم اول از همه این که بابایی برای ارسام یه ویلای خیلی خوشکل خریده که ارسام جون دیگه  حوصلش سر نره واکثر اوقات  بریم اونجا تفریح و ارسام حسابی بازی کنه و خوش بگذ...
1 مهر 1392

جشن تولد دو سالگی ارسام

اگه دنیا دست من بود می نوشتم سرنوشت و واسه ی تولد تو هدیه می دادم بهشت و   ملکه ی زنبوری مامان و بابا تولدت مبارک مراسم اتیش بازی   دایی ایمان خیلی دوست داره   ارسام در حال رقصیدن     یعنی به این زودی دو سالم شد آرسام و آرین   این میز رو مامانی و خاله الهه برات تزیین کردند    یادگاری به مهمانها یه عکس و روزنامه خبر که عکس ارسام در اون چاپ شده بود خاله الناز   ارسام به همه ی بچه ها هم هدیه داد همش دارن عکس می گیرن اج...
20 شهريور 1392

سفر به قشم

بعد از تمام شدن امتحانات ترم برای تجدید روحیه تصمیم گرفتیم به قشم سفرکنیم و سری به خانواده ی دختر عمه ی ارسام  و پسرشون محمد مهدی که هم سن ارسام هست زده باشیم تا برا ارسام هم یه تنوع باشه ارسام و محمد مهدی     اینجا هم داریم میریم درگهان و عکسهای یادگاری در طول مسیر       ارسام و پسر عمه ش اقا هادی    پارک زیتون قشم   ...
20 شهريور 1392

نه ماهگی

    قد76  س     وزن10کیلو و 200 گرم  کارهایی که در این ماه انجام می دادی :دست می گرفتی به اشیا و بلند می شدی.گاگله می کردی.کلمات عجیب ادا می کردی مثل بگی.دیدی. ددو.ددی.میوه زیاد می خوردی.بستنی خیلی دوست داشتی.  در این ماه دیگه احساس کردیم دو خوابه برامون کوچیک شده به خاطر تو بابایی یه خونه چهار خوابه و بزرگ برامون خرید تا تو حسابی راحت باشی.   اینم عکس های روز اسباب کشی                ...
6 مرداد 1392

پنج ماهگی

      قد٧٠س  *  وزن ٩کیلو و ٢٠٠ گرم کارهایی که در این ماه انجام می دادی :انگشتهای پات و نزدیک دهنت می بردی کم کم غذای کمکی رو برات شروع کرده بودم.تا ساعت دو شب بازیگوشی میکردی.به اطرافت با کنجکاوی نگاه میکردی دو تا دندون در اورده بودی. به ابشار مارگون رفتیم و دو شب موندیم هوا هم خیلی سرد بود اما تو مجهز به تجهیزات ایمنی بودی.توی پنج ماهگی هم موهات رو  با ژیلت زدم و هم وزن موهات طلا صدقه دادم و موهات رو به زیر درخت سبزی گذاشتم.به مدت یک ماه بهت پستونک دادم اما خودت کم کم عاقل شدی و با زبونت بیرون انداختیش.اینم از ارسام ماهم که کچل شده   &nbs...
6 مرداد 1392