ماجرای ارسام و لباس خاله الناز
یه روز که رفتم خرید یه لباس خوشکل دخترونه دیدم خیلی ازش خوشم اومد می دونستم که حالا هم دیگه تو فامیل عروسی نداریم ولی لباس رو برای الناز خریدم وقتی اومدم خونه و ارسام لباس رو دیدلجبازی کردو اون رو برداشت و به الناز نداد من هم تصمیم گرفتم اون رو تنش کنم تا یه خورده اروم شه از خوش شانسی لباس سایز ارسام هم می شد ومامانی بدش نیومد که من رو مثل دخترا درست کنه و به پارک ببره و چند تا عکس مثل خانوم عروسا ازم بگیره فکر کنم اینجا تو دلش خیلی دوست داشته که من دختر می شدم اخه هر روز به یه بهانه منو شکل دخترا در می یاره ایشالله خدا یه ابجی کوچولو بهمون بده تا مامانم دست از سر من که مثلا به گفته خودش پهلوان شاهنامه هستم برداره
بعضیا فکر می کردند دختری وقتی صدات می زدیم ارسام تعجب می کردند
فکر کنم مامانم دیگه دلش نخواد که لباسو به الناز بده اخه خیلی ذوق من می کنه
فدای ژست خوشکلت ماهم
فدای خنده هات عزیزم
بعدش هم کلی گریه کردی که با همین لباس بری تاب بازی